شکل گیری دولت امام علی (ع) (2)
تحولات اقتصادی
پیش از آن که امیرمؤمنان علی (ع) زمام امور را به دست گیرد، تحولات اقتصادی عظیمی به تدریج در جامعه و حکومت روی داد و مناسبات معتدل اقتصادی عصر پیامبر (ص) به شدت دگرگون شد و عدالت اقتصادی رخ برتافت و استکبار اقتصادی جلوه یافت. این تحول در دوران خلیفه سوم به صورت چپاول اقتصادی و مسکنت مالی جامعه را به بحران کشاند که در این زمان جامعه به شدت گرفتار انبوه داری و فزون خواهی از یک سو، و نیازمندی و نداری از دیگر سوی شده بود. امیرمؤمنان علی (ع) شاخصه ی این دوران را شکمبارگی ستم گر و گرسنگی ستمدیده معرفی کرده است: «کِظه ظالم و سَغبِ مَظلوم. »(1)در این مقطع به جای آن که ثروتها و داریی های عمومی در اختیار همگان و مانند خون در پیکر جامعه در گردش باشد، و به جای آن که وسیله ای باشد برای حفظ حرمت مردمان و پشتوانه ای برای زندگی با سلامت و کرامت انسانها، در اختیار گروهی خاص قرار گرفت و یک طبقه ی مترف و غرقه در نعمت در کنار طبقات مستضعف و غرقه در محرومیت شکل یافت. نگاه مالک مدارانه حاکمان و زمامداران به مردمان و نیز به اموال و دارایی ها سبب می شد که هرگونه که می خواستند با مردمان و حرمت ایشان، و نیز اموال و دارایی ها که امانت هایی در اختیار آنان بود، رفتار کنند. این امر در سال های نیمه ی اول دهه ی سوم هجری به صورتی گزنده و بی تاب کننده رخ نموده بود، چنان که امیرمؤمنان علی (ع) در خطبه ای چنین فرمود:
«وَقد اصبحتُم فی زمَنٍ لا یزدادُ الخَیر فیه الا ادبارًا، و لا الشُر الا اقبالاً، و لا الشیطانُ فی هلاکِ الناس الا طعماً. فهذا او انُ قویَت عدتُه، و عَمت مکیدتُه، و امکنَت فَریستُه. اضرب بطَرفکَ حیثُ شئتَ من الناسِ فَهل تُبصرُ الا فقیراًَ یکابُد فقراًَ، او غنیاً بدل نعمهَ الله کفرًا، او بخیلاً اتخذً البُخل بحق الله وفراً، او متمرداً کان باذنه عن سمع المواعظِ وقراً. »(2)
شما در روزگاری هستید که نیکی در آن پشت کرده و هم چنان می رود، و بدی روی آورده و پیش می دود، و طمع شیطان در تباه کردن مردمان بیشتر می شود. این روزگاری است که اسباب کار شیطان خوب فراهم گشته و مکر او فراگیر شده و شکار وی در دسترس قرار گرفته. به هر سوی جامعه می خواهی بنگر! آیا جز بینوایانی می بینی که با فشار بینوایی و کمبودداری دست و پنجه نرم می کنند، یا توان گرانی که به جای شکر نعمت به کفران نعمت پرداخته اند، یا بخیلانی که حق خدا (حق محرومان) را نمی دهند تا هر چه بیشتر مال بیندوزند، یا سرکشانی که از سخن حق روگردانند، چنان که گویا گوششان را برای شنیدن موعظتها بسته اند.
روند شکل گیری «کظه ظالم و سَغبِ مظلوم» (شکمبارگی ستمگر و گرسنگی ستمدیده) از نیمه ی دوم دهه ی دوم هجری آغاز و در اواخر حکومت خلیفه ی سوم به اوج رسید.
به دنبال فتوحات، اموال فراوان و زمین های گسترده ای در اختیار حکومت و مسلمانان قرار گرفت و در پی سیاستهای تبعیض در سهمیه بندی بیت المال و برتری بخشیدن عرب بر عجم، و خواص بر عوام، و اختصاص دادن سهم های کلان به خویشان و نزدیکان و حامیان هیأت حاکمه، به ویژه در شش سال دوم حکومت خلیفه ی سوم، خطرناک ترین انحراف ها چهره نمود. در حالی که پیامبر اکرم (ص) در سخنی هشدار دهنده فرموده بود:
«ان الدِینارَ و الدرهَمَ اهلکا من کان قبلکُم و هما مُهلکاکُم. »(3)
به درستی که دینار و درهم، امت های پیش از شما را به هلاکت رساند و همان دو هلاک کننده ی شما است.
بدین ترتیب سیاستهای غلط اقتصادی از فاتحان، جمعیتی مغرور و خود پسند به وجود آورد که برای خود حد و مرزی نمی شناختند؛ و طبقه ای از ثروتمندان به وجود آورد که در امواج رفاه طلبی فرو رفته بودند و جز به فزون خواهی و زراندوزی اهتمام نداشتند و در این راه هیچ گونه مانعی از طرف دین و وجدان در برابر خود نمی دیدند و بلکه دین را وسیله ی تمنیات و شهوات خود قرار می دادند.
آن پارسایی و وارستگی که ثمره ی اسلام و ایمان بود، رنگ باخت و خودخواهی و آرزوگرایی و خواهش های بی حد و مرز دنیایی آنان را فرا گرفت و به سوی نابودی سوقشان داد که رسول خدا (ص) فرموده بود:
«ان صلاحَ اولِ هذِه الامهِ بالزُهد و الیَقین، و هلاَکَ آخِرها بالشُحِ و الاملِ. »(4)
صلاح و درستی این امت در ابتدا با زهد (اعراض از دنیا) و یقین [به آخرت] بود و هلاکت و نابودی اش در پایان به بخل و آرزوست.
وقتی سیاست های مالی و مناسبات اقتصادی جامعه را به آرزوگرایی و دنیاطلبی می کشاند و هر کس جز به خود و منافع خویش نمی اندیشد، در حقیقت چنین جامعه ای در هلاکت فرو رفته است، زیرا چنین روابطی به فروپاشی اخلاق و سستی اعتقادات منجر می شود و در نتیجه ستم و بی داد، و تباهی و فساد، همگان را در کام خود می کشد.
در دوره زمانی مورد بحث، سیاست های مالی نادرست موجب ظهور ثروت های افسانه ای در کنار جمعیت محروم و نادار، حکومت را در سراشیبی هلاکت قرار داد، به گفته ی شیخ عبدالله علایلی، ادیب و مورخ برجسته ی معاصر اهل سنت:
«بی توجهی یا مخالفت حکومت با استفاده از این مالهای گزاف در طرح و برنامه عمرانی و اصلاحات اقتصادی و ایجاد کارهای زیربنایی و انباشته شدن اموال در دست مردم، و بی کاری، موجب فساد در جهت ایجاد یک طبقه ی مرفه و ثروتمند گردید. ابوالعتاهیه گفته است:
ان الشبابَ و الفَراغَ و الجَده
مَفسده للمرء ایُ مَفَسده(5)
جوانی و بی کاری و بی نیازی
تباهی به بار آرد و ترکتازی
این امر بی گمان نتیجه ای جز فرو رفتن در مسائل بی ربط و فضولی های بی اساس و دخالت در هر چیزی، نتیجه ی دیگری نداشت.
آثار دیگر آن، پیدایی نوعی اشرافیت، و افزون طلبی و چشم داشت های بیشتر بود که در فاسد کردن شهرنشین اثری بزرگ دارد، و هیچ حکومتی را سالم و محفوظ از گزند باقی نمی گذارد، اگر چه پایه هایی بر عقیده و ایمان، و آرامشی چون قبرستان داشته باشد. »(6)
این گونه تحولات اقتصادی که به تدریج راسخ و نهادینه شد، بعدها به صورت مانعی جدی در برابر برنامه ی انقلابی و اصلاحات اقتصادی علی (ع) در آمد. در واقع طبقه ای شکل گرفته بود که جز به فزون خواهی نمی اندیشید و جز به فزون داری تن نمی داد. این واقعیت در خطبه ای از یزید بن قیس ارحبی(7) در میدان پیکار صفین آمده است؛ آن هنگام که وی عراقیان را به نبرد با شامیان تشویق می کرد و به آنان هشدار می داد که حزب اموی و اشرافیت نو جاهلی جز به چپاول و سلطه گری نمی اندیشد و جز برای دستیابی به برتریهای دنیایی نمی جنگد:
«به خدا سوگند این قوم نه از آن رو با ما می جنگند که بخواهند دینی را برپا دارند که گمان کنند ما تباهش کرده ایم، یا بخواهند عدالتی را احیا کنند که بپندارند ما منسوخش ساخته ایم؛ بلکه اینان جز برای دستیابی به حکومت و سلطنتی خودکامه با ما نمی جنگند. اگر بر شما پیروز شوند - که خداوند روی پیروزی و دلشادی بدیشان ننماید - کسانی چون سعید(8) و ولید(9) و عبدالله عامر(10) نابخرد را بر شما بگمارند و به اطاعت چنین حکامی وادارند که یکی از آنان که اموال خدا و بیت المال مسلمانان را غصب کرده بود می گفت:" این از آن من است و در برداشت آن مرا گناهی نباشد، " گویی ارث پدر خود را می بخشد، در حالی که آن مال از خداست و خداوند آن را در ازای شمشیر زدن ها و نیزه افکندنهای ما به ما ارزانی داشته است.
ای بندگان خدا، با این قوم ستمکار که برخلاف آن چه خداوند [در قرآن] فرو فرستاده حکم می رانند، پیکار کنید و در جهاد با آنان از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای پروا مکنید، بی گمان اگر آنان بر شما چیره شوند دین و دنیایتان را تباه کنند، و اینان همان کسانی اند که شما آنان را نیک آزموده و شناخته اید. به خدا سوگند که اینان قصدی جز آشوب گری ندارند و از این اقدام جز شر نمی جویند. »(11)
از جمله مهم ترین تحولات اقتصادی در دوره ی خلفا این بود که آنان «بیت المال مسلمانان» را «مال الله» خواندند تا هرگونه که خواستند در آن تصرف نمایند و با حذف «مردمان» به راحتی عمل نمایند و جای هیچ گونه پاسخ گویی و اعتراضی باقی نگذارند، (12) همان طور که در عرصه ی سیاسی چنین بابی را گشوده بودند و معاویه آن را رسمیت بخشید. (13) وقتی خلیفه سوم اموالی را به ناروا به خویشان خود بذل و بخشش کرد و به او خرده گرفتند و اعتراض نمودند، در پاسخ مردمان گفت: «این "مال الله" است، من به هر که بخواهم می دهم. » عمار یاسر او اعتراض کرد؛ پس او را آن قدر زدند که بیهوش شد. (14) در حالی که همه ی اموال و داریی ها، و تمام مواهب و نعمت ها، و نیز امکانات و کالاهایی که در اختیار انسان و در دسترس او و برای بهره مندی اوست، در اصل ملک او و از آن او نیست، بلکه ملک خدای قاهر متعال و از آن اوست و این ها هم روزی ها و نعمت های اوست که به انسان ها ارزانی داشته و به عنوان امانت و بر اساس نیابت در اختیار انسان ها قرار داده است تا به درستی از آن ها بهره گیرند و آن ها را در جهتی که سعادت فرد و جامعه را تأمین می کند استفاده نمایند و مالکیت انسان ها مجازی و اعتباری و وکالتی است، (15) و بر این اساس تمام اموال متعلق به تمام مردمان است و مالک حقیقی این جهان، یعنی خدای قاهر متعال اموال و دارایی ها را وسیله ی معیشت و برپایی جامعه قرار داده است و مجموع اموال و داریی ها متعلق به تمام مردمان است، (16) و روشن است که با توجه به این امر زمامداران و هر کس که اموالی در اختیار دارد در برابر خداوند و مردمان مسئول و پاسخ گو است؛ و همین گونه است در مورد زمام داری و رهبری، و مسئولیت و مدیریت که امانتی است برای خدمت گزاری؛ و زمام داران و رهبران، و مسئولان و مدیران هم در برابر خداوند مسئول و پاسخ گویند، هم در برابر مردمان.
مجموعه ی تحولات یاد شده در یک دوره ی بیست و پنج ساله، جاهلیتی نو را در لباس اسلام و تحت لوای دین شکل داد که جلوه های اصلی آن خود کامگی سیاسی، نظام طبقاتی، فرهنگ جاهلی و استکبار اقتصادی بود و به هیچ وجه حکومتی مردمی و پایبند به قوانین الهی و معتقد به حقوق مداری و خواهان برپایی عدالت و مساوات را نمی تافت.
شورش مردم بر عثمان
شورش مردم بر عثمان نتیجه ی طبیعی عملکرد حکومت در این دوره بود. خلیفه بدعتهای بسیار در دین پدید آورد و آشکارا سنت پیامبر (ص) را زیر پا گذاشت. (17)خلیفه امور مسلمانان را به گروهی سپرد که به هیچ وجه صلاحیت و توانایی اداره ی امور را نداشتند و تعلق دینی و انگیزه ی خدمت گزاری در آنان نبود و به مردمان به چشم بندگان خود می نگریستند و دارایی های عمومی را ملک خود تصور می کردند. وی اصحاب پیامبر (ص) را که در شهرها بر سرکار بودند عزل نمود و پسران «بنی امیه» و «ابومعیط» را بر گردن مردمان سوار کرد و چون مردمان به عمل کرد تباه آنان خرده گرفتند، اعتنایی نکرد. او ولید بن عقبه بن ابی معیط را به جای سعد بن ابی وقاص به حکومت کوفه منصوب کرد و عبدالله عامربن کریز را به جای ابوموسی اشعری به حکومت بصره گماشت و عبدالله بن سعد بن ابی سرح را به جای مغیره بن شعبه حاکم مصر ساخت و همه ی شام را به معاویه واگذاشت. (18)
گذشته از این، سیاست مالی خلیفه بر بذل و بخشش بیت المال استوار بود و به راحتی و بی هیچ دغدغه ای بیت المال مسلمانان را به خویشان و طرفداران خود می بخشید و این کار را از حقوق خود می دانست و نوعی رسیدگی مشروع به خویشان و طرف داران خود تلقی می کرد. خلیفه در این باره به هیچ کس اجازه ی بازخواست نمی داد و خود را مطلق العنان می پنداشت. (19)
در حقیقت با بر سرکارآمدن خلیفه ی سوم «حزب اموی» دشمن دیرینه ی پیامبر (ص) و مخالف جدی اسلام میدان دار شده بود و همه ی حکومت و قدرت را قبضه کرده بود.
پس از بیعت با عثمان، چون وی به خانه ی خود رفت، «بنی امیه» در خانه ی او گرد آمدند و در خانه را بستند. در این هنگام ابوسفیان گفت: «آیا کسی از غیر خودتان در این خانه و نزد شما هست؟» گفتند: خیر. گفت: «ای بنی امیه! اینک خلافت را چون گوی دست به دست کنید که سوگند به آن که ابوسفیان به او سوگند می خورد، نه حسابی است و نه عذابی و نه بهشتی و نه دوزخی و نه بر انگیخته شدن و نه قیاسی!»(20)
بدین ترتیب «حزب اموی» با کسب قدرت سیاسی به چپاولی تمام عیار دست زد و استکبار اقتصادی و استضعاف اقتصادی بتمامه رخ نمود. امیر مؤمنان علی (ع) در این باره فرمود:
«الی انَّ قَام ثالثُ القومِ... و قامَ معه بنو ابیهِ، یَحضمونَ مال الله خصمهَ الابلِ نبتهَ الربیعِ، الی ان انتکث علیهِ فتلهُ، و اجهزَ علیهِ عملهُ، و کبت به بطنتُهُ!»(21)
کار دشوار و دسته بندی در آن بدانجا رسید که سومی قوم برخاست... و در خویشاوندانش (بنی امیه) یا او به پا خاستند، و بیت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر که مهار برد و گیاه بهاران چرد - چندان اسراف ورزیدند - که کار به دست و پایش پیچید و پرخوری به خواری، و خواری به نگونساری کشید.
خلیفه تمامت خواهی پیشه کرد و «بنی امیه» را برگردن مردمان نمود و آنان را بر ولایات حکومت داد و زمین های خالصه ی بسیار و اموال بی شمار به آنان بخشید. (22)
خلیفه برای خود و کسانش چراگاه خصوصی قرار داد و سنت پیامبر (ص) را زیر پاگذاشت؛(23) و خانه ای برای خود در مدینه ساخت که مردم بر او بسیار خرده گرفتند، و خلیفه در ضمن خطبه ای که در پاسخ ایرادهای مردم در این که او از بیت المال مسلمانان برای خود چنین خانه ای ساخته است، گفت: «برفرض که چنین باشد که من خانه ای از بیت المال برای خود ساخته باشم، مگر جز این است که در این خانه کارهای شما را سامان می دهم، و مگر من جز در پی برآوردن نیازهای شمایم؟ شما از حقوق خود چیزی از دست نداده اید! و من چرا در فضل و بخشش، آن چه را دوست دارم انجام ندهم؟ در آن صورت به چه منظور پیشوا و رهبر شما باشم؟»(24)
خلیفه «فدک» را تیول مروان بن حکم - رانده شده ی پیامبر (ص) - قرار داد که او عموزاده و داماد وی بود، و نیز یک پنجم از غنائم آفریقا را که بالغ بر پانصد هزار دینار طلا می شد به او بخشید. (25)
خلیفه، حکم بن عاص را که پیامبر (ص) از مدینه تبعید کرده بود و ابوبکر و عمر هم او را برنگردانده بودند، به مدینه بازگرداند و صدهزار درهم نیز به او جایزه داد. (26)
خلیفه سیصد هزار درهم به حارث پسر حکم بن عاص - برادر مروان و شوهر دخترش عایشه - بخشید و شتران صدقات را نیز به وی اهدا کرد و آن چه را که پیامبر (ص) به عنوان صدقه ای برای عموم مسلمانان قرار داده بود، تیول وی گردانید. (27)
خلیفه صدهزار درهم به سعید بن عاص بخشید؛(28) و او جوانکی بیدادگر و تباهکار بود که پس از عزل ولید بن عقبه از حکومت کوفه، بی هیچ سابقه و صلاحیتی از طرف خلیفه به جای او منصوب شد و هنوز از گرد راه نرسیده آزمندانه کارهایی کرد که احساسات را بر ضد خود برانگیخت و در پاسخ اعتراض مردم به اعمال ناروای خود، نخلستانها و کشتزارهای عراق را باغستانی برای قریش خواند!(29)
خلیفه تمام آن چه را که ولید بن عقبه - برادر مادری اش- از بیت المال کوفه در زمان کارگزاری اش در آن جا وام گرفته بود، به وی بخشید و این امر با مخالفت عبدالله بن مسعود، خزانه دار بیت المال رو به رو شد و خلیفه او را توبیخ کرد که تو خزانه دار مایی! ابن مسعود کلیدهای خزانه را بیفکند و گفت که من گمان می کردم خزانه دار مسلمانانم، و اگر قرار باشد که خزانه دار خلیفه باشم، مرا بدان نیازی نیست!(30) البته در خبری آمده است که ابن مسعود خبر گم شدن صدهزار سکه از بیت المال را به مردم داد و ولید این امر را به خلیفه گزارش کرد و ابن مسعود به جرم این افشاگری عزل شد. (31)
خلیفه یک پنجم غنائم آفریقا را به عبدالله بن سعد بن ابی سرح - برادر رضاعی اش - بخشید و به نقلی تمام آن چه را که در غرب آفریقا به غنیمت گرفته شده بود، به او بخشید بدون آن که هیچ یک از مسلمانان را در آن با او شریک سازد؛(32) و او همان کسی بود که به دلایل متعدد در زمان پیامبر (ص) فرمان کشتنش از سوی آن حضرت داده شده بود. (33)
خلیفه در همان روزی که صدهزار درهم از بیت المال به مروان بن حکم بخشید، دویست هزار درهم نیز به ابوسفیان بخشید و او دختر خود «ام ابان» را به همسری عثمان در آورده بود. در این هنگام عبدالله بن ارقم که سرپرست خزانه و مسئول بیت المال بود، کلیدهای آن را آورد و در برابر خلیفه نهاد و شروع به گریستن کرد. عثمان اظهار داشت: آیا از این که پیوند خویشاوندی را رعایت کرده ام گریه می کنی؟ و عبدالله بن ارقم در پاسخ گفت: نه، گمان می کنم این اموال را در ازای آن چه در روزگار پیامبر (ص) در راه خدا انفاق کرده ای بر می داری. به خدا سوگند اگر به مروان حتی صدر درهم می دادی بسیار بود. عثمان به او خطاب کرد: ای پسر ارقم، کلیدها را بیفکن و برو که ما دیگری را به جای تو خواهیم یافت!(34)
گذشته از این گونه موارد که به گوشه هایی از آن اشاره شد، خلیفه دست به اعمالی زد که مسلمانان بر آشفتند، از جمله: تبعید ابوذر غفاری به «ربذه» که منجر به شهادت او شد، و کتک زدن عبدالله بن مسعود تا آن جا که دنده هایش شکست؛(35) و جرم این ها فقط اعتراض به کج رویها و تباهگریها بود.
خلیفه کارگزارانی بر ولایات گمارد که خود را مالک الرقاب می دیدند و جز به تمتع نمی اندیشیدند و با اعمال و رفتار و نوع مدیریت خود، مردم را بی تاب کردند تا این که مردم بر آشفتند. (36)
خودکامگی و تمامت خواهی، و استیثار و استثمار سبب شد که مردم بشورند و از خلیفه تقاضای اصلاح امور را کنند. امیرمؤمنان علی (ع) میانجی گری کرد و خلیفه قول داد که امور را اصلاح کند، اما هر بار که قول داد، برخلاف آن عمل کرد تا جایی که فرمان کشتن مسلمانان معترض را داد و نامه ی او به دست مردم افتاد و گروهی بسیار از مردم مدینه، همراه گروهی از مصریان و اهل کوفه و بصره که برای اعتراض به مدینه آمده بودند، گرد آمدند و در یک حرکت بیتابانه خلیفه کشته شد. (37) امیرمؤمنان علی (ع) درباره ی سبب حادثه و علت کشته شدن عثمان فرمود:
«و انا جَامِعُ لکُم امره. استاثَر فاساءَ الاثرهَ، و جزعُتم فاساتُم الجَزعَ. »(38)
من پیشامد عثمان را با بیانی جامع برای شما می گویم: عثمان خود کامگی و تمامت خواهی کرد و خودسری پیش گرفت و از حد تجاوز کرد، و شما نیز به هراس آمدید و بیتابی کردید و کارتان از حد گذشت.
درخواست بیعت با امام علی (ع)
با کشته شدن عثمان زمام امور از دست «حزب اموی» خارج شد و هیچ یک از احزاب و شخصیت های مدعی خلافت، قدرت آن را نداشتند که زمام امور را به دست گیرند.مردم مدینه گرچه در شورش نقش داشتند و شورشیان را یاری کرده بودند، اما قدرت آن را نداشتند که خود زمام امور را به دست گیرند، زیرا در میانشان شخصیتی نبود که مقبولیت عام داشته باشد و توانایی پذیرش این کار بزرگ را در آن اوضاع و احوال سخت و بحرانی داشته باشد. (39)
طبقه ای که با شورای خلیفه ی دوم شکل گرفته بود و شخصیت های آن مدعی خلافت بودند، به دلایل گوناگون نمی توانستند زمام امور را به دست گیرند. طلحه و زبیر به دلیل شرکت در قتل عثمان نمی توانستند خود را مطرح کنند، (40) عبدالرحمن بن عوف پیش از این درگذشته بود، (41) و سعد بن ابی وقاص مورد عنایت مردم نبود و خود را کنار کشیده بود. (42)
جناح سیاسی طرفدار امام علی (ع)، یعنی بسیاری از صحابه ی بزرگ پیامبر (ص) و انصار و قراء کوفه امیرمؤمنان علی (ع) را مطرح کردند و تمام مردم خواستار بیعت با امام علی (ع) شدند، اما امیرمؤمنان علی (ع) از پذیرش حکومت خودداری می کرد. این خودداری از آن رو نبود که امام علی (ع) توان زمام داری و تحمل پیامدهای آن و اصلاح امور را در خود نمی دید، بلکه آمادگی اصلاحات بنیادی و اساسی و بازگشت به سیره ی نبوی را در مردم نمی دید، زیرا تحولات عصر خلفا سبب انحرافات عمیق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی شده بود و جز با جراحی نمی شد آن جامعه و حکومت بیمار را درمان کرد و مردم آمادگی جراحی نداشتند. از این رو حضرت از آن جمعیت انبوه خواست که او را رها کنند و به سراغ دیگری بروند آنان را از آن چه به استقبالش می رفتند آگاه کرد تا بدانند که اگر او زمام امور را به دست گیرد، جامعه و حکومت را به حق می کشاند و در این راه به وسوسه ها، مخالفت ها و سرزنش ها توجه نمی کند. امام علی (ع) خطاب به آن جمعیت انبوه درخواست کننده ی بیعت چنین فرمود:
«دَعُونی و التَمسوا غیری؛ فانا مستقبلُون امرا له وجوُه و اعیانُ، لا تقومُ له القلوبُ، و لا تثبتُ علیه العُقول؛ و ان الافاقَ قد اغامَت، و المحجه قد تَنکَرت. و اعلمُوا انی ان اجبتکُم رکبتُ بکم ما اعلم، ولم اُصغ الی قولِ القائلِ و عَتب العاتب، و ان ترکتُمونی فانا کاحدکم، و لعلی اسمعکم و اطوعُکُم لمن ولیتموه امرکم، و انا لکم وزیراً خیر لکم منی امیراً. »(43)
مرا واگذارید و دیگری را طلب کنید، زیرا ما به استقبال کاری می رویم که چهره های مختلف و جهاتی گوناگون دارد؛ دلها برابر آن برجای نمی ماند و خردها بر پای. همانا اکران تا کران را ابر فتنه پوشانده است و راه راست ناشناسا گردیده؛ و بدانید که اگر من درخواست شما را بپذیرم، با شما چنان کار می کنم که خود می دانم، و به گفته ی گوینده و ملامت سرزنش کننده گوش نمی دارم. و اگر مرا واگذارید هم چون یکی از شمایم، و برای کسی که کار خد را بدو می سپارید، بهتر از دیگران فرمان بردار و شنوایم. من اگر وزیر شما باشم، بهتر است تا امیر شما باشم.
اما مردم همگی یک پارچه اصرار می کردند که امام علی (ع) زمام داری را بپذیرد و هر چه امیر مؤمنان علی (ع) امتناع می کرد، مردم بیشتر اصرار می ورزیدند. حضرت در این باره چنین فرموده است:
«فاقبلتُم الی اقبالَ العوذِ المطَافیلِ علی اولادِها، تقولُون: البیعهَ البیعهَ! قبضتُ یدی فَبسَلطتُمُوها، و نازعُتکُم یَدی فَجَدبتمُوها. »(44)
هم چون ماده شتر که به طفل خود روی آرد، به من رو آورید، و فریاد بیعت! بیعت! سردادید. دست خود را باز پس بردم، آن را کشیدید، از دستتان کشیدم، به خود برگردانیدید.
«مدینه» جز هنگامی که پیامبر اکرم (ص) بدان وارد، چنین شور و شعفی به خود ندیده بود. همگان بر در سرای امیرمؤمنان علی (ع) گرد آمده بودند و با فریاد، درخواست بیعت می کردند؛ خرد و کلان، پیرو جوان، حتی دختران نورس سربرهنه در آن جمعیت حاضر شده بودند و هیچ کس سر از پا نمی شناخت. علی (ع) آن صحنه و اصرار مردم و شور و سرورشان را چنین توصیف کرده است:
«وبَسطتُم یَدی فکَففتُها، مددتُموها فقبضتُها، ثم تداکَکتم علی تداک الابل الهیم علی حیاضهَا یوم وِردها، حتی انقطعَتِ النعلُ، و سقَطَ الرداءُ، و وُطی الضَعیفُ، و بَلغَ من سُرور الناسِ بیِعتِهم ایایَ ان ابتهجَ بها الصغیرُ، و هدجَ الیها الکبیرُ، و تحاملَ نحوَها العلیلُ، و حسرت الیها الکعابُ. »(45)
دستم را [برای بیعت] گشودید، و من آن را بستم، و به سوی خود کشیدید، و من آن را برگرفتم. سپس بر من هجوم آوردید، هم چون شتران تشنه که روز آب خوردن به آب گیرهای خود در آیند و به یک دیگر پهلو زنند. چندان که [از هجوم مردمان] بند پای افزار پاره شد و ردا از دوش افتاد، و ناتوان پایمال گردید. و خشنودی مردمان در بیعت با من بدان جا رسید که کودکان به وجد آمده بودند، و سال خوردگان لرزان لرزان برای دیدار این منظره به راه افتاده بودند، و بیماران به کمک دیگران بدان جا آمده بودند، و دختران نورس سر برهنه حاضر شده بودند.
امیر مؤمنان علی (ع) نمی خواست مردم از سر عواطف و احساسات با وی بیعت کنند و به عاقبت و پیامدهای این امر نیندیشند و آماده ی استقبال از سختی های اصلاحات بنیادی و برنامه ای انقلابی نباشند. بالاخره پس از سه روز که مردم اصرار کردند و آمادگی خود را در حمایت از برنامه ی امام علی (ع) اعلام داشتند، آن حضرت بیعت را پذیرفت، (46) بیعتی که نسنجیده و شتابزده و بی اندیشه نبود. خود در این باره فرمود:
«لَم تَکن بیَعتُکُم ایایَ فلتهً. »(47)
بیعت شما با من بی اندیشه و ناگهانی و بی تدبیر نبود.
مردم در این که امام علی (ع) بیعت را بپذیرد، بسیار اصرار کردند و آن حضرت را به خداوند سوگند دادند و اظهار کردند که هیچ کس شایسته تر و سزاوارتر از او برای زعامت مسلمانان نیست و آنان کسی جز او را نمی یابند که بتواند بدین امر خطیر قیام کند و به آن حضرت گفتند که درباره ی امر دین و کار مسلمانان از خدا بترسد و بیعت با ایشان را بپذیرد. مردم تصمیم گرفته بودند که با هیچ کس جز امیرمؤمنان علی (ع) بیعت نکنند و به آن حضرت گفتند که اگر درخواست ایشان را نپذیرد، شکافی در اسلام و رخنه ای در دین پدید آید که اصلاح آن دیگر ممکن نشود. (48)
پس از این سخنان و اعلام آمادگی مردمان در یاری امیرمؤمنان (ع) بود که آن حضرت حکومت را پذیرفت و تا راه عدالت را بگشاید و حق را به پا دارد و حقوق مردمان را زنده سازد و دولت آفتاب رخ نماید. امام علی (ع) درباره ی علت پذیرش حکومت چنین فرمود:
«امَا و الذَی فَلقَ الحَبه، و بَرا النسَمه، لو لا حضورُ الحاضِر، و قیامُ الحجه بوُجود الناصِر، و ما اخذَ الله علی العلماء الا یُقارُوا علی کظِه ظالمٍ، ولا سغَب مظلومٍ، لالقیتُ حبلهَا علی غاربها، و لسقیتُ اخرَها بکاس اوَلها، و لا لفَیتم دنُیا کُم هذه ازهد عندی من عفَطه عنَز!»(49)
آری، قسم به آن که دانه را در میان خاک شکاف، و جان را پرداخت، اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاوران، حجت بر من تمام نمی نمودند، و چنان چه خداوند از دانشمندان ربانی آگاه پیمانی سخت نگرفته بود که در برابر شکمبارگی ستمگر و گرسنگی ستمدیده هیچ آرام و قرار نگیرند، بی تأمل رشته ی این کار را از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می نگاشتم، و می دیدید که دنیای شما را به چیزی نمی شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی گذارم.
بیعت با امیر مؤمنان علی (ع) نشانه ی رغبت و اشتیاق مردمان به حکومت آن حضرت بود و این که او را برتمام اشخاص دیگر مقدم می دانستند و فقط خواهان او و حکومت وی بودند، و البته برای خود، راه و چاره و پناهی دیگر نمی دیدند.
بدین ترتیب بیعتی همگانی در کمال آزادی صورت گرفت و حضرت اجازه نداد که کسی را در بیعت کردن مجبور کنند و آزای را که روح حکومت امام علی (ع) بود خدشه دار سازند. امیرمؤمنان علی (ع) در نامه ای که در هنگام حرکت از «مدینه» به سوی «بصره» به مردم «کوفه» نوشته درباره ی بیعت مردم با خود چنین فرموده است:
«و بایَعنَی الناسُ غَیرَ مُستکرَهینَ و لا مجبرینَ، بَل طائعینَ مخیرینَ. »(50)
مردم بدون اکراه و اجبار، و از سر میل و اختیار با من بیعت کردند.
همه ی مهاجران و انصاری که در «بیعت عقبه» و «جنگ بدر» شرکت کرده بودند، و همه ی مؤمنانی که در راه دین خدا پیکار نموده بودند، و همه ی آنان که از پیشگامان اسلام بودند و در کنار پیامبر(ص) از آزمونها به خوبی و با سربلندی بیرون آمده بودند و از نیکان و صالحان به شمار می آمدند با علی (ع) بیعت کردند. (51) مردم با امیرمؤمنان علی (ع) بر کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) بیعت کردند، و این که درباره ی نزدیک و دور، و ارجمند و خوار به کتاب خدا عمل شود؛(52) و بدین ترتیب دولت آزادی، برابری، برادری و دادگری شکل گرفت.
دولت آفتاب در حاکمیت
دولت امیرمؤمنان علی (ع) آیینه ی اندیشه ی سیاسی و سیره ی حکومتی علی (ع) و تعهد دینی و تلاش انسانی برای به سعادت رساندن مردمان با اصلاح زندگی این جهانی و آن جهانی آنان بود.امیر مؤمنان علی (ع) سیاست را در معنای والا و الهی می شناخت و از سیاست های رایج و پیشین که همگی در خدمت قدرت و مکنت سیاست مداران بوده است، به شدت بیزار بود و همه ی وجود خود و حکومتش را برای هدایت مردمان به سوی خدا می خواست. (53) از این رو هرگز از حدود و مرزهای الهی فراتر نرفت و برای حفظ قدرت و حکومت و پیشبرد سیاست ها و برنامه های اصلاحی و انقلابی خویش ذره ای ستم روا نداشت. (54) آزادی را پاس داشت و حتی آن را از مخالفانی چون خوارج دریغ نداشت. (55) و بیش از هر چیز به آشنایی مردمان با حقوقشان اهتمام ورزید، (56) که حرمت مردمان را بالاترین امر می دید. (57)
پیشوای موحدان سخت پای بند کیفیت استخدام وسیله بود و برای اهداف مقدس و اصلاحی خود جز وسایل مقدس و صالح را به کار نگرفت، (58) و در نامناسب ترین اوضاع و احوال و تحت بیشترین فشارها اجازه ی خود کامگی و بهره گیری از استبداد برای گشودن راه ها و حل مشکلات به کسی نداد و خود از این گونه روش ها به شدت پرهیز نمود. (59)
پیشوای عدالتخواهان جز به حق نمی اندیشید و جز برای حق عمل نمی کرد، (60) و از آنجا که حق، استوار و راست و متعادل است، از آن حضرت در ساحت عمل جز استواری و راستی و اعتدال - حتی در سخت ترین اوضاع و احوال - مشاهده نشد. (61)
آن پیشوای حق و عدل، در راه حق جز به عدالت نرفت که عدالت را مایه ی برپایی مردمان و وسیله ی اصلاح امور و سبب پاک شدن آدمیان از گناه و ناراستی، و مایه ی روشنی چراغ اسلام می دانست. (62)
عدالت علی (ع) عدالتی همه جانبه و فراگیر، و دقیق و بی نظیر بود؛(63) و آن حضرت چنان برعدالت پای می فشرد و چنان از آن دفاع می کرد که بسیاری را خوش نیامد و در برابر آن حضرت ایستادند و غائله ها به پا ساختند و فتنه ها انگیختند و لشکرها بیاراستند. (64) اما آن حضرت در عرصه ی سیاست و حکومت صریح بود و صدیق، استوار بود و سازش ناپذیر، حکیم بود و خبیر؛ پس قامت استوار کرد و حق و عدل را از کام باطل پیشگان و ستمگران بیرون کشید، هر چند که آنان ناخواه بودند.
امیرمؤمنان علی (ع) سیاستی انقلابی بر پایه های حق و عدل را پیش گرفت و در این راه هر سخنی را برای خدا به جان خرید و در همین راه به شهادت رسید. او در راهی که رفت جز به خدا و صلاح مردمان نیندیشید و با محبت و رحمتی فراگیر همه را به هدایت خواند و راه گشاده ی حق و عدل را ترسیم نمود و آن را طی کرد و ذره ای استبداد نورزید و خودرأیی نکرد. (65)
پیشوای آزادی خواهان، حقوق متقابل مردمان و زمام داران را در عمل به زیبایی جلوه بخشید و ثابت کرد که پیشوایان حق و عدل چه گونه سیر می کنند و به کدام سیره پایبندند. (66) آن حضرت راه نصیحت و انتقاد را بر مردم خود گشود تا زمام داران و کارگزاران، خود را از کجی و ناراستی حفظ کنند و همه ی همت خود را بر اصلاح امور متوجه نمایند. (67)
وصی به حق پیامبر (ص) و پیشوای اولین و آخرین، با آن همه مقام و منزلت، و جایگاه ویژه، و خرد الهی و بصیرت سیاسی اهل شور و مشورت و رأی زدن بود و هرگز از این راه و رسم نیکو در حکومت و مدیریت دور نشد تا به پیروان خود و همه ی زمام داران راه و رسم زمامداری بیاموزد. (68)
علی (ع) پارسایی و ساده زیستی را پاس می داشت که بدین امور انسان به آزادی حقیقی و خدمت گزاری واقعی دست می یابد؛ و آن حضرت تأکید می کرد که کارگزارانش ساده زیست و بی تکلف و مردمی باشند و از غلطیدن در برهوت دنیا و فرو رفتن در مناسبات متکلفانه و دور شدن از مردمان بپرهیزند. (69)
امیر مؤمنان علی (ع) بر انصاف ورزیدن و از تبعیض دوری گزیدن اهتمامی شگفت داشت و اجازه نمی داد کسی به سبب وابستگی و یا نزدیکی و یا خویشاوندی به او تبعیض روا دارد و از امتیازی برخوردار شود که امتیاز خواهی را بدبختی دنیا و آخرت می دانست. (70)
دولت آفتاب، دولت تلاش برای تحقق کامل امنیت، حریت، عدالت، رفاهت، مساوات، اخوت و عبودیت بود.
پی نوشت ها :
1. نهج البلاغه، خطبه ی 3.
2. همان، خطبه ی 129.
3. رضی الدین ابوالفضل علی بن ابی نصر الطبرسی، مشکاه الانوار فی غرر الاخبار، الطبعه الثالثه، مؤسسه النور للمطبوعات، بیروت، صص 131، 269؛ رکن الدین عبدالعظیم بن عبدالقوی المنذری، الترغیب و الترهیب، الطبعه الثالثه، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1388ق.ج4؛ ص 182: «انما هَلکَ مَن کان قبلکُم الدِینَارُ و الدِرهُم و هُما مُهلکاکُم.»
4. ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی (الصدوق)، الامالی، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400ق. ص 189؛ همو، الخصال، صححه و علق علیه علی اکبر الغفاری، مکتبه الصدوق، طهران، 1389ق. ج1، ص 79.
5. عبدالله العلایلی، سمو المعنی فی سموالذات او اشعه من حیاه الحسین، الطبعه الرابعه، دارالجدید، بیروت، 1996م، ص 34.
6. برترین هدف در برترین نهاد، ص 43.
7. «یزید بن قیس ارحبی» از یاران علی (ع) و از کارگزاران آن حضرت بود. امام علی (ع) ابتدا او را به کارگزاری «مداین» و سپس «ری» و «همدان» و «اصفهان» منصوب کرد. وی در پیکار صفین رشادت بسیار نشان داد و خطبه هایی مهم در دفاع از امام علی (ع) و تشویق سپاهیان به نبرد با قاسطین ایراد کرد. یزید بن قیس جزو گواهان وصیت نامه ی امیرمؤمنان علی (ع) بود. وی در سال پنجاه و سه هجری درگذشت. ر. ک: ابوالفضل نصر بن مزاحم المنقری، وقعه صفین، تحقیق و شرح عبدالسلام محمد هارون، افست مکتبه المرعشی النجفی، قم، 1403ق. صص 11، 101، 121، 146، 197، 198، 247؛ الکافی، ج7، ص 51؛ عبدالله بن محمد بن حسن المامقانی، تنقیح المقال فی علم الرجال، المطبعه المرتضویه، النجف، 1352ق.ج3، صص 324-328؛ عبدالحسین الامینی، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، الطبعه الخامسه، دارالکتاب العربی، بیروت، 1403ق، ج9، صص 44-45؛ السید ابوالقاسم الموسوی الخوئی، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، دار الزهراء، بیروت، 1403ق.ج20، ص 119.
8. مراد «سعید بن عاص» است که جوانکی نازپرورده و عیاش و بیدادگر بود که صرفاً به سبب خویشاوندی با عثمان از باب «اماره الصبیان» پس از برکناری ولید بن عقبه فرماندار «کوفه» شد و از گرد راه نرسیده دست تعدی و چپاول گشود. ن. ک: الطبقات الکبری، ج5، ص 32؛ ابوزید عمر بن شبه النمیری، تاریخ المدینه المنوره، حققه فهیم محمد شلتوت، البطعه الاولی، دار التراث، بیروت، 1410ق.ج3، صص 974-975؛ ابوالحسن احمد بن یحیی البلاذری، انساب الاشراف، حققه و قدم له سهیل زکار، ریاض زرکلی، الطبعه الاولی، دار الفکر، بیروت، 1417ق.ج6، صص 151-154.
9. مراد «ولید بن عقبه بن ابی معیط» برادر مادری خلیفه سوم عثمان بن عفان است که شخصی تبهکار و فاسق بود و عثمان ابتدا او را سرپرست صدقات «بی تغلب» کرد و سپس فرمانداری «کوفه» را به او سپرد و او در حال مستی به امامت نماز حاضر شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و خلیفه گواهان و شکایت کنندگان را تازیانه زد و سپس با اصرار امیرمؤمنان علی (ع) او را عزل کرد و حد خورد. ولید از جمله کسانی بود که معاویه را به جنگ با علی (ع) تشویق می کرد. ر. ک: الطبقات الکبری، ج2، ص 161؛ انساب الاشراف، ج6، صص 138-146؛ تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 165؛ فتوح ابن اعثم، ج2، صص 166-168.
10. مراد «عبدالله بن عامر بن کریز» پسر دایی عثمان بن عفان است که شخصی بیدادگر و تباهکار بود و خلیفه او را به فرمانداری «بصره» منصوب کرد. وی از شخصیت های اصلی در بر پاساختن فتنه ی «جمل» به خونخواهی عثمان بود. در دوران حکومت معاویه نیز از طرف او فرماندار «بصره» شد. ر.ک: الطبقات الکبری، ج5، صص 44-49؛ ابوعبدالله محمد بن النعمان البغدادی الملقب بالمفید، الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، تحقیق السید علی میر شریفی، الطبعه الاولی، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1413ق، صص 136، 166، 235؛ عزالدین ابوالحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر، اسدالغابه ی فی معرفه الصحابه، دار الفکر، بیروت، 1409ق. ج3، صص 184-185؛ شهاب الدین احمد بن علی ابن حجر العسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، دارالکتاب العربی، بیروت؛ ج3، صص 61-63.
11. وقعه صفین، صص247-248؛ الکامل فی التاریخ، ج3، ص 298؛ شرح ابی الحدید، ج5، ص194.
12.ن.ک: الغدیر، ج8، صص 346-348.
13.ن.ک: رسول جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج2، تاریخ خلفا از رحلت پیامبر تا زوال امویان، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1374ش.صص 152-153.
14. همان، ص 152.
15. محمدرضا الحکیمی، محمد الحکیمی، علی الحکیمی، الحیاه، ج3، الطبعه الاولی، مکتب النشر الثقاقه الاسلامی، طهران، 1408ق.صص 64-65.
16. السید محمد حسین الطباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، دار الکتاب الاسلامی، قم، 1393ق. ج4، ص 171.
17. ن.ک: انساب الاشراف، ج6، ص162؛ الجمل، ص 161.
18. انساب الاشراف، ج6، صص 134، 138؛ فتوح ابن اعثم، ج2، ص149؛ مروج الذهب، ج2، ص334.
19. ن.ک: انساب الاشراف، ج6، صص 146، 161؛ فتوح ابن اعثم، ج2، صص 153-155.
20. شرح ابن ابی الحدید، ج9، ص53؛ و نیز ن.ک: فتوح ابن اعثم، ج2، ص242؛ مروج الذهب، ج2، صص342-343؛ النزاع و التخاصم، ص 44.
21. نهج البلاغه، خطبه ی 3.
22. شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 198.
23. انساب الاشراف، ج6، ص 149؛ شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 199، ج3، ص 39.
24. الزبیر بن بکار، الموفقیات تحقیق سامی مکی العارفی، الطبعه الاولی، افست منشورات الشرایف الرضی، قم، 1416ق.صص 602-603؛ شرح ابن ابی الحدید، ج9، ص 6.
25. ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه الدینوری، المعارف، حققه و قدم له ثروه عکاشه، الطبعه الاولی، وزاره الثقافه و الارشاد القومی، مطبعه دار الکتب، 1379ق.ص 195؛ انساب الاشراف، ج6، صص 133، 136؛ تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 166؛ ابوهلال الحسن بن عبدالله بن سهل العسکری، الاوائل، الطبعه الاولی، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1407ق. ص127، ابوبکر احمد بن الحسین البیهقی، السنن الکبری، دار المعرفه، بیروت، ج6، ص 301؛ شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 198.
26. المعارف، ص 194؛ الاوائل، ص 127؛ شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 198.
27. انساب الاشراف، ج6، صص 137، 166؛ الاوائل، ص 131.
28. انساب الاشراف، ج6، ص 137.
29. همان، ص 152.
30. همان، ص 140.
31. ابوعمر احمد بن محمد بن عبد ربه الاندلسی، العقد الفرید، شرحه و ضبطه و عنون موضوعاته احمد امین، احمدالزین، ابراهیم الابیاری، الطبعه الاولی، دارالاندلس، بیروت، 1408ق.ج3، ص 308؛ الاوائل، ص 129.
32. انساب الاشراف، ج6، ص 136؛ شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 129.
33. المعارف، ص 300؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 249.
34. شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 199؛ و نیز ن.ک: انساب الاشراف، ج6، ص 173؛ الاوائل، ص 130.
35. شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 199.
36. ن.ک: انساب الاشراف، ج6، ص 134.
37. الطبقت الکبری، ج3، صص 64-73؛ انساب الاشراف، ج6، صص 208-212؛ تاریخ المدینه المنوره، ج4، صص 1149-1161؛ تاریخ الیعقوبی، ج2، صص 174-176؛ مروج الذهب، ج2، صص 343-346.
38. نهج البلاغه، کلام 30.
39. ن.ک: عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علی بن ابی طالب (ع)، ترجمه ی سید محمد مهدی جعفری، چاپ دوم، شرکت سهامی انتشار، 1354 ش، ج2، صص 328-329.
40. ن.ک: انساب الاشراف، ج3، صص 12-16.
41. عبدالرحمن بن عوف در سال سی و دو هجری در گذشت.ر.ک: الطبقات الکبری، ج3، ص 135، طبقات خلیفه بن خیاط، ص 45.
42. ن.ک: الطقات الکبری، ج3، ص 144؛ انساب الاشراف، ج10، ص 15.
43. نهج البلاغه، کلام 92.
44. همان، کلام 137.
45. همان، کلام 229.
46. ن.ک: انساب الاشراف، ج3، صص 8-11؛ فتوح ابن اعثم، ج2، صص 243-246؛ الجمل، صص 89-92.
47. نهج البلاغه، کلام 136.
48. الجمل، صص 89-90.
49. نهج البلاغه؛ خطبه ی 3.
50. همان، نامه ی 1.
51. الجمل، صص 90-91.
52. تاریخ الطبری، ج4، ص 435؛ فتوح ابن اعثم، ج2، ص 247.
53. ن.ک: نهج البلاغه، کلام 131.
54. ن.ک: همان، کلام 224.
55. ن.ک: ابوعبید القاسم بن سلام الهروی، الاموال، تحقیق و تعلیق محمد خلیل هراس، الطبعه الثانیه، دار الفکر، بیروت 1408ق.صص 296-297.
56. ن.ک: نهج البلاغه، خطبه ی 34، خطبه 216.
57. ن.ک: همان، خطبه ی 167.
58. ن.ک: همان، کلام 126، کلام 200، حکمت 327.
59. ن.ک: همان، کلام 69.
60. ن.ک: همان، کلام 37.
61. ن.ک: همان، خطبه ی 4، کلام 16.
62. ن.ک: غررالحکم، ج1، ص 335.
63. ن.ک: نهج البلاغه، حکمت 437.
64. ن.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج7، ص 37.
65. ن.ک: نهج البلاغه، کلام 136، خطبه ی 216.
66. ن.ک: همان، خطبه ی 216.
67. ن.ک: همان، خطبه ی 34، خطبه ی 216.
68. ن.ک: وقعه صفین، ص 92.
69. ن.ک: نهج البلاغه، نامه ی 45.
70. ن.ک: همان، نامه ی 53.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}